یک ساعت آفتاب که بتابد ... خاطره آن همه شبهای بارانی از یاد برود... این است حکایت آدم ها ....فراموشی ...
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشناشی اما وقتی بهار شد یه جوری ازش جداشی، خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد اون بگه که هرگز نمیخواد تورو ببینه
برف آمد و پاییز فراموشت شد / آن گریه ی یک ریز فراموشت شد انگار نه انگار که با هم بودیم / چه زود همه چیز فراموشت شد . . .
با عشق به من به من خیانت کردی دل دادم و تو رد امانت کردی رفتی و چه آسوده ز من دل کندی هر دو قلمت خورد اگر برگردی !
دل خود را چه آسان ميفروشي مگر مستي كه اين سان ميفروشي؟ يقين دارم كه گردي ورشكسته چرا كه خيلي ارزان ميفروشي
تو جمع فتنه و رنج منم درمانده منهای زر و گنج سرا پا من وفایم بخش بر دو تو بی مهر و وفایی ضرب درپنج
مینویسم روی صفحه ی غریب زندگی ، من فراموشت نمی كنم عزیز، به سادگی
از میان تمام بازی های کودکانه تنها" یادم تو را فراموش "را خوب بلد بودی
.........
درسته که یه روزی فراموش می کنی و یه روز دیگه فراموش می شی ولی اینو بدون
فراموش شدگان هرگز فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند
این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم
خدا حافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم
سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم
این جمله رو اینقدر میگم تا که فراموشت کنم
دوستی با هرکه کردم خصم مادرزاد شد / آشیان هرجا گرفتم لانه صیاد شد / آن دوستی که با صدجان و دل پروردمش / عاقبت تیغی بر دست و دلم جلاد شد !
یار با ما بی‌وفایی می‌کند بی‌گناه از من جدایی می‌کند
شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا جای دیگر روشنایی می‌کند
تو که رفتی پریشون شد خیالم / همه گفتند که من دیوانه حالم
نمیدانند که این دیوانه در فکر شفا نیست / که هرچی باشه اما بی وفا نیست
مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت / گر مقصود دلم جور و جفا بود چه می شد . . . ؟
گناه من گناه بی گناهیست / تمام هستی ام غرق سیاهیست
به هر کس دل دادم بی وفا شد / چو پابندش شدم از من جدا شد
نظرات شما عزیزان:
تبادل
لینک هوشمند
ورود
اعضا:
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
SMS
نويسنده: 
